ازدواج من
 
زن ایرونی
زن ایرونی

دیگه رفته بودم کلاس اول دبیرستان تواوج نوجوانی،شیطنت

تو این سن آدم تو خودش احتیاج محبتو بیشتر حس میکنه به خصوص اینکه خانواده خوبی نداشته باشه

مادرم از حاجی طلاق گرفته بود به خاطر خونوادش ولی باز با هم صیغه بودن

دیگه کم کم مدرسه ها داشت شروع میشد و منم رفتم یه مدرسه خوب دوسش داشتم بچه های خوبی داشت درسم هم خوب بود ترم اولو که رد کردیم ترم دوم مامان دوباره عین لاک پشت راه افتاد تهران

میخواست از دست حاجی فرار کنه و دیگه نبینش خوب منم بدم نمیومد که بریم

من و برادرم هم وسط سال تحصیلی رفتیم یه مدرسه دیگه

تو نبرد مدرسه محبوبه دانش

اسمشو میگم چون گند ترین مدرسه توی دنیاست

یه مدیر عقده ای ترشیده با دانش آموزای ................

منم که یه آدم ساده و خنگ که فقط با مشکلات خونوادگیم سرگرم بودم

بخاطر نمره های خوبم منو ثبت نام کردن

اما نمیدونم از کجا فهمیدن که من بچه طلاقم

تا اون روز نمیدونستم خیلی عیب بزرگیه اما دیگه فهمیدم

با بدبختی با یه دختره از همکلاسیام دوست شدم اما بعد از چند روز ازم فرار کرد

علتشو پرسیدم گفت ناظم گفته این مامان باباش طلاق گرفتن دختر خوبی نیست چرا باهاش دوستی؟

منم گریون رفتم خونه

فرداش مامانم اومده بود مدرسه و از اون حرفهای قشگ زده بود به ناظم از همون که جیم و اینا داره

منم تو مدرسه تک و تنها

اوف حالم از این مدرسه بهم میخوره

یهو یه دختره از دور داد زد عینکی

نگاش کردم دیدم یه عینک کاملا گرد مثل عینک گربه سیاه تو پینوکیو زده داره بهم میخنده

اومد جلو با هم دوست شدیم از یه کلاس دیگه بود اسمش محبوبه بود

تو خیابون پسرا بهش میگفتن گربه نره

و کلی تو راه مدرسه میخندیدیم

کلا دختر خوبی بود

خلاصه

یه شب دیدیم در میزنن فهمیدیم حاجی پشت دره مامانو پیدا کرده بود

درو باز نکردیم  از دیوار اومد بالا

چه عاشقی بوده این مجنون اگه راش نمیدادیم دیوارو با بیل میشکافت

بالخره مامانم تسلیم شد و راش داد

مامانم هم که تا اون روز کلی شیطنت کرده بود که من خبر داشتم و نمیتونستم بهش چیزی بگم

بازم حاجی با  من بد بود

دائم باهام لجبازی میکرد

اصلا نمیتونستیم با هم کنار بیایم تا جایی که وقتی من میخواستم تلوزیون ببینم آقا کنترلو برمیداشت میذاشت زیر پاش و مجبور بودم هر جفنگی که میخواد منم ببینم

مامانم هم که تا من چشامو باز میکردم

بهم میگفت:میفرستمت پیش بابای فلان فلان شدت

خسته شده بودم

حالمو داشتن بهم میزدن

فقط زمانی خوب بودم که کاراشو پشت پرده قایم کنم

حالا بماند نمیخوام زیاد بد گویی کنم و از رازها و کثافت کاری دیگران که روحیمو از همون دوران ریخت به هم بگم

تو همون دوران با یکی آشنا شدم

اولین دوست پسر

و بعد از یه هفته عقد کردیم

مادرم که بدش نمیومد راحت بشه مخالفتی نکرد

میبینید چه راحت

بابا ازدواجو سخت نگیرید

من 15 سالم  و اون 18 سالش بود

خدمت نرفته بود آرایشگر بود

یه سال عقد بودیم

تو همون دوران

م//ش///ر//وب فروشی میکرد

قمار میکرد

طلاها و حتی میز آرایشگاشو داد به همینا

به مادرم گفتم اینو نمیخوام طلاق میخوام

اما اعتنا نکرد

خانوادش از وجود حاجی خبر نداشتن

مادرم هم بهشون گفت زودتر برن خونه خودشون من میخوام ازدواج کنم و با این حرفش یه عمر تو سری برای من خرید

بنابراین ما بدون عروسی رفتیم خونه خودمون

خونه پدربزرگش

طبقه  سوم

یک اتاق 9 متری با یه آشپزخونه

ظرفشوییش پشت بوم بود

برای حمام و دستشویی هم که باید 3 طبقه میرفتیم پایین

بعد از عروسی هم که ماشین دوستشو گرفته بود که مثلا روش کار کنه

دیگه شبا نمیومد

من تازه عروس باید میرفتم خونه پدربزرگش میخوابیدم اما چه خوابیدنی

تا 5 ،6 صبح بیدار بودم تا تشریف بیارن

وقتی میومد بوی گند زهرماری میداد

میگفتم کجا بودی؟

میگفت بچه ها رو بردم درکه،دربند،...........

بیچاره.....

تا صبح کار میکرد اما نمیدونم چرا هیچوقت پول نداشت

م///س///ت میکردو کتکم میزد

اما من احمق چیزی به خانوادم نمیگفتم

چی میگفتم؟

چیکار میکردن برام؟

مادرم دوباره فیلش یاد هندستون کرد و رفت مشهد

من خر هم تو اون هیری ویری حا///مله شدم

آزمایشگاه رفتنم هم خودش جریان داشت

خودش گفت 8 آماده باش اما

زورش میومد بیدار شه

منم آماده شده بودم

شد 11

اخر اشکم دراومد

بلند شد آیینه رو شکوند

شیشه رو  گذاشت رو گردنم

حتی فشار دادو زخمش کرد

عمش اومدو نجاتم داد

بالاخره آزمایش دادم و ..............................

بله من باردار بودم

داشتم مادر میشدم

اما مثل بقیه از این خبر خوشحال نشدم

ادامه دارد.......


نظرات شما عزیزان:

Maryam
ساعت12:47---17 مهر 1392
شاید میان اینهمه نامردی باید شیطان را بستاییم
که دروغ نگفت جهنم را به جان خرید
اما تظاهر به دوست داشتن آدم نکرد


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
یک شنبه 4 ارديبهشت 1390برچسب:ازدواج,عقد,بهار,احمق,مادر,, :: 15:42
بهار

درباره وبلاگ


زن ایرونی یعنی..؟
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

جاوا اسكریپت